پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

۱≠۱

معلم پای تخته داد می زد  


 صورتش از خشم گلگون بود  


 و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود  


  

 

ولی ‌آخر کلاسی ها  


لواشک بین خود تقسیم می کردند 

 
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد   

 
برای آنکه بی خود، های و هو می کرد و با آن شور بی پایان 

 
تساوی های جبری رانشان می داد  


خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک  


غمگین بود  


تساوی را چنین بنوشت  

یک با یک برابر هست  


  

 

 از میان جمع شاگردان یکی برخاست  


همیشه یک نفر باید به پا خیزد  


به آرامی سخن سر داد  


تساوی اشتباهی فاحش و محض است  


  

 

معلم 


مات بر جا ماند ! 

  

 
و او پرسید  


اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز 

یک با یک برابر بود  

 


 
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت

 
معلم خشمگین فریاد زد  


آری برابر بود.  


  

 

و او با پوزخندی گفت  


اگر یک فرد انسان واحد یک بود  


آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود  


وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت  


پایین بود  


اگر یک فرد انسان واحد یک بود  


آن که صورت نقره گون 


چون قرص مه می داشت  


بالا بود  


وان سیه چرده که می نالید  


پایین بود  

  


اگریک فرد انسان واحد یک بود  


این تساوی زیر و رو می شد  

 

 


حال می پرسم  


یک اگر با یک برابر بود 


نان و مال مفت خواران  


از کجا آماده می گردید  


یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟  

یک اگر با یک برابر بود  

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟ 


 یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟  

یک اگر با یک برابر بود  

پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟ 

 


 

معلم ناله آسا گفت  


بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: 


  


یک با یک برابر نیست.

  

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

شکسپیر

همیشه به کسی فکر کن که تو را دوست دارد نه کسی که تو دوستش داری.

قیصر امین پور

چشمه های خروشان تو را می شناسند
موجهای پریشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند. 

 

با تشکر از خانم عادلی که این شعر زیبا را برایم فرستادند تا در وبلاگ قرار دهم.

ربو مهدی

خدایا: من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو
بزرگواری!  

پس ای خدا!  

هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند ؟ 

تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجّه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام. 

از دوستان تبیانی.