پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

عشق یا دوست داشتن ...

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال،

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است، دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد،

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد، دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند،

عشق طوفانی و متلاطم است، دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت،

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن“ نیست، دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد،

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند، دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد،

عشق یک فریب بزرگ و قوی است، دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق،

عشق در دریا غرق شدن است، دوست داشتن در دریا شنا کردن،

عشق بینایی را می گیرد، دوست داشتن بینایی می دهد،

عشق خشن است و شدید و ناپایدار، دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار،

عشق همواره با شک آلوده است، دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر،

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم، از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر،

عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند، دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می برد،

عشق تملک معشوق است، دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست،

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند،

در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که: ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”،

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند، و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید، و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد، دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست. 

بر گرفته از: shariati.nimeharf.com

دکتر علی شریعتی

اگر تنهاترین تنها شوم،


             باز هم خدا هست...

فخر الدین عراقی

عشق، شوری در نهاد ما نهادجان ما در بوته‌ی سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکندجستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کردآرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کردراز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه‌ی خوبان به نوعی باز گفتکاتشی در پیر و در برنا نهاد
از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریختجنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپردجان وامق در لب عذرا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمودلحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانه‌ایهر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشتنام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیده‌ی خود جلوه دادمنتی بر عاشق شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدیدتهمتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همهدر لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییانخال فتنه بر رخ زیبا نهاد
وز پی برک و نوای بلبلانرنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کندنور خود در دیده‌ی بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شوداین همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهانحسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عراقی را بدیدنام او سر دفتر غوغا نهاد

دکتر علی شریعتی

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر ومادرم دوست دارم 

 زیرا اینان از سر عشق میرقصند وآنان از سر ترس.

مجنون

یک شبى مجنون نمازش را شکست

بی وضودرکوچه ى لیلانشست


عشق،آن شب مست مستش کرده بود...

فارغ از جام الستش کرده بود..!


گفت یارب از چه خوارم کرده اى

برصلیب عشق دارم کرده اى...


خسته ام زین عشق دل خونم نکن..

من که مجنونم، تومجنونم نکن...


مرداین بازیچه دیگر نیستم...

این تو و لیلاى تو...من نیستم !!


گفت اى دیوانه،لیلایت منم...

در رگت پنهان و پیدایت منم...


سالها با جورلیلا ساختى...

من کنارت بودم ونشناختى...!