پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

پیام های ماندگار

...تنها ۳دقیقه

موهبت

روزی مردی ثروتمند با اتومبیل جدید و گران قیمت خود از خیابانی کم رفت و آمد عبور می کرد. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، پسر بچه ای پاره ای آجر به سمت او پرتاب نمود. آجر به اتومبیل برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت، سریع پیاده شد و متوجه شد خودرو صدمه زیادی دیده است. به طرف پسزک رفت و او را سرزنش کرد. پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود، جلب نماید.

پسرک گفت:" این جا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من توان کافی برای بلند کردن او ندارم و ناچار شدم برای متوقف کردن شما از آن پاره آجر استفاده کنم." مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را روی صندلی نشاند، سوار اتومبیل شد و به راهش ادامه داد. در راه  با خود می اندیشید در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم تا دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما گاهی اوقات، زمانی که وقت شنیدن نداریم، او به اجبار، پاره آجر به سمت ما پرتاب می کند. این انتخاب ماست که به ندای او را گوش بسپاریم یا ...

نظرات 1 + ارسال نظر
بی خبر 1387/03/21 ساعت 01:56 ق.ظ

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم تا دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند!
مرثی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد