به من گفتی که دل دریا کن ای دوست،
هـمـه دریــا از آن ما کـن ای دوسـت،
دلــم دریـا شد و دادم بـه دسـتـت،
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست.
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال،
بنگر که چگونه می افتی،
چون برگی زرد یا سیبی سرخ ؟
فرستنده: پو یـا
از دوست خوبم MAT متشکرم که نام گوینده سخن را به ما اطلاع داد.